۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

خاطرات شاهرخ(قسمت هیجدهم،صحبت با سلیم/روابط دوستی،کریسمس)


نزدیک یک ماه به عید کریسمس مانده بود. در شهری که زندگی میکنم از یک ماه قبل خیابانها را چراغانی میکنند. تمام فروشگاهها با تزیینات مخصوص کریسمس آراسته شده اند. در کوچه ها وخیابان ها خانواده ها با فرزندانشان برای خرید کریسمس با خوشحالی از این مغازه به مغازه دیگرمیروند. خوشحالی وشادی در چهره های همه دیده میشود.  در این مراسمها نه تنها رنگ و فضای محیط عوض میشود، بلکه شادی را در چهره مردم میتوان مشاهده کرد.این ایام برای مردم اینجا خیلی دوست داشتنی است. با ساز و موزیک سنتی عیدشان را در خیابان ها برگزار میکنند....
افرادی هم لباس بابانوئل به تن میکنند و در خیابانها به بچه ها شیرینی میدهند. بابانوئل یک شخصیت تاریخی وداستانیست که درفرهنگ کشورهای مسیحی وغربی است. بابانوئل عمدتا چاق وبا ریش بلندوسفید وبا لباس قرمزکه در روز کریسمس ویا قبل ازآن برای بچه ها هدیه میآورد...

صبح که از خواب بیدار شدم زنگ تلفن زده شد. یکی از دوستانم بود که اسمش سلیم است. بعداز احوالپرسی قراری گذاشتیم که باهم برای خرید به بازار برویم. سلیم اهل کشورفرانسه بود. پدرش مسلمان ومادرش مسیحی  وسیاهپوست است. خیلی مهربان وخوش صحبت است . بعداز دوساعتی با هم به مرکز شهررفتیم. خیابان ها و پاساژ ها شلوغ بود. مردم  شاد و خندان با فرزندانشان در حال خرید بودند. دوستم سلیم گفت نگاه کن مردم چقدر خوشحالند و این روزها برایشون مهم وارزشمند است. گفتم بله جذابیت وصمیمیت در روابط دوستانه مردم در رفت وآمد خیابانها وفروشگاه ها هم مورد تحسین است ودر برگزاری این مراسم  همه با هم در شادی ورقص سهیم هستند. سلیم گفت نقطه مشترک انسان ها با وجود این روزها مشخص میشود و معنا ومفهوم میگیرد. نگاه کن به اطرافمان ازهرنژادی وجود دارد.خیلی زیباست وقتی میبینی ازهررنگ ونژادی درکنارهم با خوشحالی زندگی میکنند وهیچ انسانی با هر رنگی که هست احساس حقارت نمیکند .گفتم بله واقعاً رنگهای مختلف انسانها در کناریکدیگر مثل تابلونقاشیست که با رنگ های مختلف نقاشی شده. سلیم گفت آفرین شاهرخ جان روابط دوستی تنها از نزدیک نیست که پیش هم باشید تا دوست شوید امروزه میتوان از راه دورارتباط سالم وروابط دوستی صمیمانه را از طریق اینترنت انجام داد که چه بسا از روابط دوستی نزدیکان هم محکمتر میباشد. درادامه صحبت به پاساژی که در مرکز شهر است رفتیم وتعدادی مغازه های لباس فروشی را نگاه کردیم. بعدش به طرف میدان شهررفتیم. درخت بزرگی که به آن تزئینات کریسمس وصل کرده بودند ودروسط میدان گذاشته بودند در آنجا خودنمایی میکرد. بر روی یکی از نیمکتی هایی در میدان شهر وجود داشت نشستیم. سلیم گفت در ایران عیدی که دارید 13 روزتعطیل میباشد. اینجا فقط 3 روز است پس جشن شما طولانی تر است. گفتم 20 سال پیش که ایران بودم را به یاد دارم. تعداد فامیلها و آشنایان اینقدر زیاد است که تنها برای دیدن همه آنها در این ایام  حتی این مدت هم کم است ولی دلیل اصلی اینکه برای نوروز 13 روز تعطیل میباشد چیز دیگری است و برمیگردد به آداب و رسوم قدیمی. اما در این دوران این رفت وآمد ها باعث آزردگی ورنج برای خانواده های فقیر میباشد.  چون چشم هم چشمی، پٌزدادن که کدام بهتر توانسته مراسم عید را برگزار کنه، ومشکلات دیگر.. ولی امروزه در ایران به جای جشن و تزئین خانه برای بسیاری از خانواده ها همچون مراسم عزاداری است زیرا فرزندانشان را در تظاهراتهای مخالف رژیم از دست داده اند و یا خانواده هایشان در زندان هستند و به جای تزئینات سال نو،  قاب عکس های عزیزانشان را که از دست داده اند برروی  دیوارهای منزلشان نصب کردند. دولت مخالف این مراسم است چون اصلاً با مراسم های خودشون جور درنمیآید. زیرا به قول خودشون باید لباس عزا برتن کنی وبه سروکله ات بزنی همچون مراسم مذهبی. شادی وخوشحالی مردم را گرفتند وبه جایش نه تنها عزاداری برای 12 امام را ،بلکه از فرزندانشان ونوه ونتیجه شان را درروزهای سال تعیین کردند. سلیم کمی از این مراسم مطلع بود، چون پدرش مسلمان بود. ولی هرچند مسلمانی در هر کشوری قانون خودش را دارد و قوانینی که در ایران است دست همه را از پشت بسته. سلیم گفت پس با این اوصاف مردم تمام سال را با غم واندوه میگذراند. گفتم بله تازه مشکلات جامعه و خانواده ومحدویت آزادی مردم هم است چه از طرف خانواده برای مثال دختری که پدر وبرادرش مثل مامور انتظامی ایستادند و مانع آزادی او گشته اند و چه خود ماموران دولت که با باتوم بر سرشون میزنند. من اتفاقاتی که در ایران میگذرد را از طریق اینترنت میخوانم و آنقدراین رژیم دیکتاتورستم میکند که نه تنها متعرضین در خیابان فریاد میزنند، بلکه نامه های زندانیان سیاسی را هم درسایت ها میخوانم که متاسفانه چه به سرشون میآورند. این دولت دیکتاتور همچون کبکی است که سرش  را زیر برف کرده و فکر میکنه هیچکس از جنایتهاشون خبردار نمیشه. وبلاگ های دوستانی که از وضعیت ایران مینویسند را میخوانم. در یکی از وبلاگها  داستانی در مورد یک جوان ایرانی به نام کسری که وضعیت زندگیش با خانواده اش ودوستانش نوشته میشود را میخوانم وبعدش فکر میکنم که در چنین خانواده هایی که کم هم نیستند، فرزندان نه تنها قربانی  قوانین دولتی هستند بلکه در خانه هم که دورازچشم نظام دیکتاتوری است اگر بخواهند نفسی بکشند با پدر ویا مادری که ذوب شده ولایت است روبه رو میشوند. مثل این جوان نازنین کسری وخواهرش معصومه که پدرشان با تمام سختگیریهایش جدیداً به فکرقوانین جدید و سخت تری در خانه شان هست.خدا صبری به کسری این جوان نازنین بدهد...... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر